سفارش تبلیغ
صبا ویژن

السلام علیک یاامیرالمومنین
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

 

به گزارش "بوشهرنیوز" به نقل از مهر،  برای رفتن تا منزل جانبازی که عنوان "جانباز 100 درصد" را یدک می کشد باید با پای دل رفت، پایی که سکوت نمی شناسد و بی محابا می رود تا بداند و بگوید. شاید هفته و روز زن بهانه بود برای گفتن از احساسی که در عمق جان یک زن رخنه کرده است، احساسی که بی اندازه دوستش دارد و همین احساس هزاران علامت سوال را در ذهنمان کاشته است.

با پای دل می رویم و مهمان صاحبخانه ای می شویم که رد عبور فرشتگان را می شود در خانه اش پیدا کرد. قدم که می گذاریم احساس عجیبی به ما می گوید که اینجا حس غریبی دارد! حسی به اندازه همین جمله گنگ و مبهم.    ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 91/2/28 ] [ 10:12 عصر ] [ Mohajer 145 ] [ نظرات () ]

یک روز یه ترکه ...
اسمش ستارخان بود ، شاید هم باقرخان .. ؛ خیلی شجاع بود، خیلی نترس .. ؛ 
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد، جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد، فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو، برای اینکه ما تو این مملکت آزاد زندگی کنیم .
  *******************************  
یه روز یه رشتیه ...
اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلق شاه تلاش کرد، برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد .
 
*******************************
یه روز یه لره ...
 

اسمش کریم خان زند بود، موسس سلسله زندیه ؛
 
ساده زیست، نیک سیرت و عدالت پرور بود و تا ممکن می شد از شدت عمل احتراز می کرد .
 
 
*******************************
یه روز یه قزوینی ... 
به نام علامه دهخدا ؛
از لحاظ اخلاقی بسیار منحصر بفرد بود و دیوان پارسی بسیار خوبی برای ما بر جا نهاد . 
 
 
*******************************
 
یک روز یک اراکی ...... 
به نام امیرکبیر جونش را به خاطر پیشرفت این مردم از دست داد .
 
 
*******************************
یه روز ما همه با هم بودیم ...، ترک و  رشتی و لر و اصفهانی و ........
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند و قفل دوستی ما رو شکستند ... ؛ 
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم، به همدیگه می خندیم!!! و اینجوری شادیم .
این از فرهنگ ایرانی به دور است . آخه این نسل جدید نسل قابل اطمینان و متفاوتی هستند .
پس با همدیگه بخندیم نه به همدیگه .
 
 
آنقدر این ایمیل را بفرستیم و بخوانیم تا عادتهای قجری در خندیدن به هموطن ( آنکه در دیده ما جا دارد ) در ما بمیرد و با هم یکی  باشیم مثل همیشه، مثل زمانهای سختی و مثل زمانهای جشن و افتخار .


[ دوشنبه 91/2/11 ] [ 5:30 صبح ] [ Mohajer 145 ] [ نظرات () ]

با سلام . متن زیر از طریق ایمیل برایم ارسال شده، شاید تکراری باشد اما برای من تازه گی داشت:

امروز در سایت آزادنگار داستانی را خوندم که صرف نظر از اینکه خیالی باشه یا واقعی، و منصرف از تاهل تجرد واقعاً برایم آموزنده بود حقیقت این است که همه ما (البته صحبتم قیاس به نفس است) خودخواهانه و ظالمانه، توجه و محبت به عزیز ترین هایمان بخصوص پدر، مادر، همسر و .. را به فراموشی سپرده ایم و نمی فهمیم که در زندگی روزمریمان لحظه لحظه تباهشان ساخته ایم


وقتی آن شب از سر کار به خانه برگشتم، همسرم داشت غذا را آماده می‌کرد، دست او را گرفتم و گفتم، باید چیزی را به تو بگویم. او نشست و به آرامی مشغول غذا خوردن شد. غم و ناراحتی توی چشمانش را خوب می‌دیدم.

یکدفعه نفهمیدم چطور دهانم را باز کردم. اما باید به او می‌گفتم که در ذهنم چه می‌گذرد. من طلاق می‌خواستم. به آرامی موضوع را مطرح کردم. به نظر نمی‌رسید که از حرفهایم ناراحت شده باشد، فقط به نرمی پرسید، چرا؟ ادامه مطلب...

[ سه شنبه 91/2/5 ] [ 11:52 عصر ] [ Mohajer 145 ] [ نظرات () ]
          

.: Weblog Themes By SibTheme :.

درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 55
بازدید دیروز: 28
کل بازدیدها: 370826